یادم تو را... - حنا دختری در مزرعه
[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مىفرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مىرانند یا مردم را به منکرى مىخوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
فرنوش پنج شنبه 84/6/10 ساعت 12:15 صبح
یادم تو را...
سلام
چقدر بعضی وقتها دلم میخواد بنویسم اما وقت نمیشه
راستی بچه ها مرسی که به یادم بودید
فعلا مثل خوره افتادم به کتاب خوندن
سعی می کنم بیشتر برای وبلاگوقت بذارم و کتاب معرفی کنم
خوش باشید
تا بعد
فرنوش
فهرست
[پست الکترونیــک]
[ورود به بخش مدیریت]
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
لوگوی خودم
جستجوی وبلاگ من
با سرعتی بینظیر و باورنکردنی متن یادداشتها و پیامها را بکاوید!
لوگوی دوستان
لینک دوستان
آوای آشنا
اشتراک
آرشیو
طراح قالب